زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
آلتی که بدان پوست فندق شکسته و مغز بیرون آورند. (یادداشت مؤلف) ، آنکه بوسه بر زیبایان زند. نعت فاعلی مرخم از فندق شکستن به معنی بوسه زدن: ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پستۀ شکّرفشان انگیخته. خاقانی. ، نیز به معنی خود بوسه است: من کیم کز شکر و پستۀ تو بوس فندق شکنت نارم جست. خاقانی
آلتی که بدان پوست فندق شکسته و مغز بیرون آورند. (یادداشت مؤلف) ، آنکه بوسه بر زیبایان زند. نعت فاعلی مرخم از فندق شکستن به معنی بوسه زدن: ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پستۀ شکّرفشان انگیخته. خاقانی. ، نیز به معنی خود بوسه است: من کیم کز شکر و پستۀ تو بوس فندق شکنت نارم جست. خاقانی